تو رفتی و در سکوتم کلبه ی عشق تمامی وجود من سخت آزرد شقایق های دشت پر از خون درون سینه ام نشکفته پژمرد ، درون سینه ام تو رفتی با تو هم ، عشق هم سفر کرد رنگ غم به کام من فرو ریخت سکوت و ماتم و درد و جدایی به شبهای غم الودم بیاموخت سفر کردی لیکن دستهایم کنون در حسرت و غرق و نیازنده فراق و دوریت را چاره ای نیست پس از تو اشکهایم چاره سازند ، بیا ای زندگانی بگذر از من که بی او زندگیانی هیچ و پوچ است فرو پاشید و کاشانه ی دل پرستوی مهاجر فکر کوچ است
اگه کسی دیوونت بود ، بازیش نده
اگه عاشقت بود ، دوستش داشته باش
اگه دوست داشت ، بهش علاقه نشون بده
اگه بهت علاقه داشت ، فقط بهش لبخند بزن
اینطوری همیشه یه پله ازش عقبتری ، اگه روزی خسته بشه و یه پله
بیاد عقب ، تازه میشه مثل تو
دلم گرفته بود ، آن لحظه دلم هوای آغوشش کرده بودتنها اشک بود که میریخت از گونه هایم ، در آن لحظه تنها او را میخواستم در کنارم محکم مرا در آغوش خودش گرفت ، اشکهایم را از گونه هایم پاک کرد و در گوشم گفت : دیوانه من که اینک در کنارتم میگفت تا آخرش باتوام ، عزیزم آرام باش ، من در کنارتم این را گفت و ...
بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم برایت تنگ شده فکر نکن بی وفا هستم ، دلم از سنگ نشده…اعتراف میکنم اینک در حسرت روزهای شیرین با تو بودنم باور نمیکنم اینک بی توام کاش میشد دوباره بیایی و یک لحظه دستهایم را بگیری کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای مرا ببینی تا دوباره به چشمهایت خیره شوم ، تا بر همه غم و ...
عناوین یادداشتهای وبلاگ